غزل شمارۀ 178
1. صبح را لمعۀ نور از ید بیضای دل است
2. آتش طور، فروغ رخ موسای دل است
3. چهره، حوران بهشتی عبث آراسته اند
4. چشم صاحب نظران محو تماشای دل است
5. پای هشیار نه، ای پیک خیال رخ دوست
6. سینه تا دیده، پر از بادۀ مینای دل است
7. قطرۀ اشک مرا ای گل تر خوار مبین
8. این گرانمایه گهر، زادۀ دریای دل است
9. چه عجب گر شنوی بوی کباب از سخنم
10. نفسم سوختۀ آتش سودای دل است
11. در خرابات خم بادۀ پر زور یکی ست
12. مستی نه فلک از ساغر صهبای دل است
13. غیر مجمر نکند جای دگر، گرم سپند
14. سینۀ سوختگان، منزل و مأوای دل است
15. خبر از لیلی سرگشتۀ خود باز نیافت
16. سالها شد که جنون بادیه پیمای دل است
17. زاب حيوان غمت ، زندۀ جاوید شدیم
18. کمترین معجزۀ عشق تو احیای دل است
19. می شناسد همه کس طرز نوای تو حزین
20. دم جان بخش زدن کار مسیحای دل است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده