غزل شمارۀ 267
1. عشق اگر یار شود، سود و زیان اینهمه نیست
2. سر جانانه سلامت، غم جان اینهمه نیست
3. بی محبّت به جوی خرمن ما نستانند
4. حاصل علم و عمل در دو جهان اینهمه نیست
5. ای که مستغرق اندیشۀ بحرىّ و سراب
6. یکدم از خویش برآ، کون و مکان اینهمه نیست
7. چه شد از توبه اگر دامن خشکی دارم
8. پیش ابر کرم پیر مغان اینهمه نیست
9. منّت است این که شکسته ست کمر مردان را
10. ورنه برداشتن کوه گران اینهمه نیست
11. به یکی جرعۀ می تاج و نگین می بخشم
12. پیش بی پا و سران نام و نشان اینهمه نیست
13. جلوۂ کاغذ آتش زده دارد جگرم
14. داغ حسرت به دل لاله ستان اینهمه نیست
15. رشتۀ الفت ما و تو بود زود گسل
16. فرصت صحبت مهتاب و کتان اینهمه نیست
17. حسرت از دیدۀ حیرت زدۀ خود دارم
18. چشم آیینه به رویت نگران اینهمه نیست
19. تاکی از اشک کنم گونۀ کاهی گلرنگ
20. باده در ساغر خونین جگران اینهمه نیست
21. ساقیا پا به رکاب است چمن، باده بیار
22. تکیه بر عهد جهان گذران اینهمه نیست
23. آفرین بر قلم فیض رسان تو حزین
24. رگ ابری به چمن ژاله فشان اینهمه نیست
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده