غزل شمارۀ 275
1. تو را نمودم و گفتم به دل، که یار این است
2. به خون خود زده ای دست، اگر نگار این است
3. کف بریدۀ بی نسبت پرستاران
4. به بستر تو گل افشانده، خار خار این است
5. میانۀ تو و آیینه شد صفای خوشی
6. میانۀ من و دل، هر نفس غبار این است
7. مگر به آن لب شیرین رسد پیام دلم
8. چو نی حلاوتم از ناله های زار این است
9. ستم رسیدۀ اوییم و فارغ است دلش
10. یکی ز جمله ستمهای بی شمار این است
11. به هر چه دیده گشودیم رفت و داغ بجاست
12. چمن فروزی گلهای اعتبار این است
13. زهر که ذائقه گیرد، عوض دهد نعمت
14. یکی ز بی مزگیهای روزگار این است
15. حزین به صفحۀ گیتی به یاد دیده وران
16. نوشتم این دو سه مصرع که یادگار این است
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده