غزل شمارۀ 367
1. گریبان چاکم و جانان مرا دیوانه پندارد
2. حکایتهای هجران مرا افسانه پندارد
3. سرو کار است با شوخی مرا، کز ساده لوحیها
4. به دستم داغ عشق خویش را پیمانه پندارد
5. سرا پا بس که لبریز ویم، خود را نمی یابم
6. هنوزم آن بت دیر آشنا بیگانه پندارد
7. ستم، خنجر به کینم می کشد، مستانه می آید
8. نگه ساغر ز خونم می زند، میخانه پندارد
9. حزین ویرانۀ ما را به طالع نیست تعمیری
10. دلم را یار از خود بی خبر بتخانه پندارد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده