غزل شمارۀ 400
1. حریفان هر که را دیدیم در دل كلفتی دارد
2. بنازم شیشۀ می را که صافی طینتی دارد
3. عبث بر دوش آزادی کشیدم رخت هستی را
4. ندانستم که بار زندگانی منتی دارد
5. خیال نرگسش پیمانه پیما بود در خوابم
6. هنوز از بادۀ دوشینه دل کیفیّتی دارد
7. ملامت در قمار عشق نبود پاکبازان را
8. غم دنیا و دینش نیست هر کس همّتی دارد
9. بقایی نیست چون گل، نوبهار شادکامی را
10. چو عمر سست پیمان دشمن کم فرصتی دارد
11. اثر در انجمن نگذاشت حسنت از نظر بازان
12. همین آیینه بر دیوار، پشت حیرتی دارد
13. ز بزم اختلاط چرخ چون تیر از کمان جستم
14. بساط الفت بیگانه کیشان وحشتی دارد
15. حديث ما شنو، گر قصّۀ عالی سند خواهی
16. غلط افسانۀ لیلی و مجنون شهرتی دارد
17. چو من برخوان غم داند کسی کز سیر چشمان شد
18. که خون دل ز نعمتهای الوان لذّتی دارد
19. سرت گردم چرا حالم نمی پرسی، نمی گویی؟
20. که زنّار سر زلفم، برهمن سیرتی دارد
21. چو غمخواران کند از درد بی دردی سپرداری
22. همانا دودمان داغ، با دل نسبتی دارد
23. طرب خیز است هر تار رگم چون چنگ، پنداری
24. کف شوقم به دامان وصالش وصلتی دارد
25. ز گلزار محبّت چون روم با کیسۀ خالی؟
26. به جیب از گلعذاران، لاله داغ حسرتی دارد
27. دلم در حلقۀ زلف تو جمع است از پریشانی
28. شبستان خیال زلف، خواب راحتی دارد
29. حزین آشوبگاه زهد و رندی را وداعی کن
30. همین دارالامان بیخودی، امنیّتی دارد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده