غزل شمارۀ 416
1. لبت به پیرهن تنگ غنچه خار کند
2. عبير خطّ تو خون در دل بهار کند
3. خراب نرگس شوخت شدم که از نگهی
4. سراسر دو جهان را کرشمه زار کند
5. رود چو موج ز دستش، عنان خودداری
6. خرام ناز تو آن را که بی قرار کند
7. گسست در خم زلفت کمند تدبیرم
8. تو را به من کشش دل مگر دچار کند
9. گیاه خشک، بهار و خزان چه می داند؟
10. دگر چه با من افسرده، روزگار کند؟
11. هنوز کوتهی دست آرزو باقی ست
12. ز خون کشتۀ من، تیغش ار نگار کند
13. ز خار خارِ گلی آشیان من قفس است
14. زمانه با دل تنگم، دگر چکار کند؟
15. خوش آن خزان زده بلبل که در فراق چمن
16. ز چاک سینۀ خود گشت لاله زار کند
17. سپهر با همه سامان ترکتاز، حزین
18. حذر ز ناوک آن طفل نی سوار کند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده