غزل شمارۀ 426
1. کار رسوایی ما حیف به پایان نرسید
2. نارسا طالع چاکی که به دامان نرسید
3. دل بر آن شبنم لب تشنه مرا می سوزد
4. که به سر چشمۀ خورشید درخشان نرسید
5. تا به پای علم دار نیاوردش عشق
6. سر شوریدۀ منصور به سامان نرسید
7. شمع بالين من خسته شد آن گاه رخش
8. کز ضعیفی نگهم تا سر مژگان نرسید
9. چشم دارم که رسد گریۀ مستانه به داد
10. گر به سر منزل ما سیل بهاران نرسید
11. دیده دیری ست که در راه غبار در توست
12. نکهت مصر سفر کرد و به کنعان نرسید
13. من گرفتم به قفس تن زنم از دوری گل
14. چون ننالم که فغانم به گلستان نرسید؟
15. نگه عجز عجب قوّت تقریری داشت
16. این ستم شد که به آن چشم سخندان نرسید
17. نفس صبح قیامت علم افراشت حزین
18. شب افسانۀ ما خوش که به پایان نرسید
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده