غزل شمارۀ 440
1. مطرب ره مستی زد هشیار نباید شد
2. افسانه چو خوش باشد بیدار نباید شد
3. چون کوه تراشیدم بر فرق زنم تیشه
4. در کارگه صورت بیکار نباید شد
5. اندام درشتان را در کار بود سوهان
6. انگاره چو بدبینی هموار نباید شد
7. گر حق نتوانی شد یکباره مشو باطل
8. چون سبحه نگردیدی زنّار نباید شد
9. بیکار خمش باشد از یاوه درا بهتر
10. کردار چونتوانی گفتار نباید شد
11. از عجز و تن آسایی از دوش کسی باری
12. برداشت چو نتوانی خود بار نباید شد
13. سر مستی دولت را سخت است خمار آخر
14. زین ساغر مردافکن، سرشار نباید شد
15. با آبله نگذارد یک عقدۀ نگشوده
16. در راه وفا کمتر از خار نباید شد
17. از میکده تا کعبه از کعبه به میخانه
18. آسان نتوان رفتن، دشوار نباید شد
19. موزون نیی و داری دعوای سخن سنجی
20. نا سَخته عیاری تو، معیار نباید شد
21. آسایش منزل را دنباله روی دارد
22. چون راه نمی دانی، سالار نباید شد
23. ترسم به اجل میرد بی غمزۀ او زاهد
24. قربانگه عشق است این، مردار نباید شد
25. چون مهر نیفزودی ای ناله مرنجانش
26. بی درد، میان ما دیوار نباید شد
27. گل می شنود خندان نالیدن بلبل را
28. از زاری ما جانان بیزار نباید شد
29. می گویم و می گریم، می گریم و می گویم
30. بی یار نباید شد، بی یار نباید شد
31. از هجر چو می ترسی باید نشوی عاشق
32. از مرگ هراسانی، بیمار نباید شد
33. از یاد حزین ندهی، مصراع سنایی را
34. «از یار به هر زخمی، افگار نباید شد»
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده