غزل شمارۀ 461
1. آماده است تا مژۀ ما به هم خورد
2. سیلی کزو خرابۀ دنیا به هم خورد
3. از دل تلاطم و ز تو دامن فشاندنی
4. از یک نسیم لنگر دریا به هم خورد
5. شد قیمتم شکسته ز انصاف طالبان
6. لب در همین دعاست که سودا به هم خورد
7. پاشد چنین اگر فلک، احباب را ز هم
8. نبود عجب که عقد ثریّا به هم خورد
9. ای دل به عهد سست حیات اعتماد نیست
10. امروز گیرد الفت و فردا به هم خورد
11. از پهلوی سخن گسلد ربط همدمان
12. پیوسته الفت لب گویا به هم خورد
13. یک دست شیشه داری و دستی دل حزین
14. ساقی چنان مکن که دو مینا به هم خورد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده