غزل شمارۀ 47
1. گل داغی ز عشق او، بیاراید جهانی را
2. که یک خورشید بس باشد زمین و آسمانی را
3. خراب طاقتم در عاشقی، کز دل تپیدنها
4. پیاپی می دهم جام تغافل، سرگرانی را
5. جهانی راچو مجنون، حسن لیلی کرده صحرایی
6. بیابان گرد دارد یوسف ما، کاروانی را
7. به خاطر ره مده ساقی، دم افسردۀ زاهد
8. چمن پیرا مکن ای شاخ گل، باد خزانی را
9. به امّیدی که گاهی گستراند سایه بر خاکم
10. به خون دل، به بار آورده ام سرو روانی را
11. تو کز ابر کف، آبی تشنه کامان را نبخشایی
12. چرا چون باد، دامن می زنی آتش به جانی را؟
13. حزین را نیست در دل، فکر سامان پروبالی
14. قفس پرورده کرد آخر، غمت عرش آشیانی را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده