غزل شمارۀ 481
1. کی از ما چشم صورت بین مردم حال می بیند؟
2. چه دیگر دیدۀ آیینه جز تمثال می بیند؟
3. ازان روزی که من در پای عشق از پای افتادم
4. غزال چشم شوخ یار در دنبال می بیند
5. خمار من ندارد دیده در راه می و ساقی
6. به کف داغ جنون را جام مالامال می بیند
7. مرا آیینۀ گیتی نما خشت سر خم شد
8. ز جام خود اگر جم، صورت احوال می بیند
9. به چشم سفلگان دهر، ظالم را بود شانی
10. مگس زنبور را شهباز زرّین بال می بیند
11. لباسی یافتم، عرفان شیخ خانقاهی را
12. تصوّف را همین در خرقه های شال می بیند
13. حزین از جا دل دیوانه ام گر رفت جا دارد
14. که عالم را پر از بازیچۀ اطفال می بیند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده