غزل شمارۀ 484
1. من از دل و دین باختگانم چه توان کرد؟
2. سودازدۀ زلف بتانم چه توان کرد؟
3. دل بستۀ فتراک سر زلف سواری ست
4. از چنگ خرد رفته عنانم چه توان کرد؟
5. در صومعه از نعره زنانم چه توان گفت؟
6. در میکده از دُردکشانم چه توان کرد؟
7. در سلسلۀ زلف تو ای رهزن دلها
8. سرحلقۀ سودازدگانم چه توان کرد؟
9. گوشی به فغان دل ناشاد نکردی
10. پیشت همه تن گر چه زبانم چه توان کرد؟
11. فرمان تو را هر چه بود می کنم امّا
12. من صبر به هجران نتوانم چه توان کرد؟
13. شد قطره به دریای فنا وصل حزین را
14. دی بودم و امروز نه آنم چه توان کرد؟
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده