غزل شمارۀ 493
1. بانگی به حریفان فرو رفته صبا زد
2. گلبن زنو آراسته شد، مرغ نوا زد
3. دل شور برآورد ز آسوده مزاجان
4. زاشفته صفیری که در آن زلف دوتا زد
5. در مهد گران خواب عدم بود دو عالم
6. آن روز که ما را ستم عشق صلا زد
7. هر دل که به سیلاب جنون خانه نپرداخت
8. آلودگیى داشت، در خوف و رجا زد
9. در شهر فنا، شحنه غیور است، حذر کن
10. هر کس که سرافراخت، به شمشیر فنا زد
11. جایی که غم عشق بود مهر پدر چیست؟
12. یعقوب خمش گشت و دلم وا اسفا زد
13. دست هوس از نعمت کونین کشیدیم
14. این همّت مردانه به عالم سر پا زد
15. در نکته حزین نقش حریفی چو تو ننشست
16. هرجا رقمی زد نی کلک تو، به جا زد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده