غزل شمارۀ 497
1. نه هر که طبل و علم ساخت سروری داند
2. نه هر که تاخت به لشکر سکندری داند
3. علوّ فطرت و طبع سخن خدا داد است
4. نه هر گیاه که روید صنوبری داند
5. نه هر که یک دو سه مصرع به یکدگر بندد
6. رموز معنی و درد سخنوری داند
7. ز هر دهان و لبی نکته دلنشین نشود
8. نه هر که خطبه بخواند پیمبری داند
9. کمیت حوصله ام، فیض تنگ ظرفان را
10. نه هرچه قطرگی آموخت کوثری داند
11. ز خود گذشته کند درک واردات سلوک
12. گدای میکدۂ ماقلندری داند
13. عیار دولت ما شد ز عشق سکّه به زر
14. شکسته رنگی ماکیمیاگری داند
15. خیال سایه نشینان سرو یار جداست
16. وگرنه هر شجری سایه گستری داند
17. شکسته حالی دلها ز دوست مخفی نیست
18. شه معامله رس، خوی لشکری داند
19. تمیز ظالم و مظلوم کار قاضی نیست
20. کسی که خستۀ عشق است داوری داند
21. غبار لشکر غم صرفه ای نخواهد برد
22. که اشک سیل عنانم دلاوری داند
23. ستاره سوختگان را ز شام تیره چه غم؟
24. که داغ عشق، فروزنده اختری داند
25. مرا به سبزۀ خطّ نرسته پیوندی ست
26. وگر نه هر سر موی تو دلبری داند
27. به دیده ای که کشد عشق توتیای رضا
28. غبار حادثه را جلوۀ پری داند
29. قبول خاص نگردد به حرف و صوت کسی
30. نه هر که صحبت ما یافت بوذری داند
31. تو کار هستی خود را به داغ عشق گذار
32. که خور به از همه کس ذرّه پروری داند
33. سپند انجمن عيش سوز و ساز خودم
34. دل من اخگری و سینه، مجمری داند
35. حزین تویی که سیاووش جان گدازانی
36. نه هر که رفت در آتش سمندری داند
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده