غزل شمارۀ 50
1. سواد هند، خاطرخواه باشد بی کمالان را
2. نماید خانۀ تاریک، روشن چشم عریان را
3. درین محفل، سپندم بر دل بی تاب می لرزد
4. مباد از غنچۀ لب بشکفاند، راز پنهان را
5. همین تنها نه من در خاک و خون غلتیدۀ اویم
6. نهاد آن زلف مشکین بر زمین، ناف غزالان را
7. به محفل از می گلگون، چراغ شیشه روشن شد
8. بشارت باد از ما، زاهد گم کرده ایمان را
9. سر زلفی به چنگ خود، شبی چون شانه می دیدم
10. نمی دانم چه تعبیری ست، این خواب پریشان را
11. ز فیض خط، بهار حسن گردد از خزان ایمن
12. ز صرصر نیست پروایی، چراغ زیر دامان را
13. حزین آب زلال جویبار کلک جان بخشت
14. به تاریکی نهان دارد، ز خجلت آب حیوان را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده