غزل شمارۀ 500
1. شراب اشک تلخم، چاشنی از نقل تر گیرد
2. گر آن شیرین پسر، بادام چشمم در شکر گیرد
3. کف بی مایه نتواند، ره سیل خطر گیرد
4. همان بهتر که ناصح آستین زین چشم تر گیرد
5. اگر رفته ست اشک پی سپر تا دامن محشر
6. محال است از دل گم گشتۀ عاشق خبر گیرد
7. سمندر از صفیرش می کند آتشگه آرایی
8. همای عشق مرغی را که زیر بال و پر گیرد
9. درین مکتب کشد خط بر کتاب جزء و كل طفلی
10. که پیش از دفتر تعلیم، لوح عشق برگیرد
11. سهیل اشک من پرورده آن سیب زنخدان را
12. خورد خونها چمن پیرا، نهالی تا ثمر گیرد
13. دماغم چون قفس پروردگان تا چند از خامی
14. سراغ بوی آن گل از نسیم بی خبر گیرد؟
15. فریب صوت بلبل خورده ای ای گل، اگر خواهی
16. بگو تا بال و پر، نزدیک شمع شعله ور گیرد
17. غرور حسن کی بی جا زند راه نظر بازی؟
18. هوس دنبالۀ این کاروان بی جگر گیرد
19. صداع از بوی گل خیزد سر آسوده مغزان را
20. خلاص از دردسر گردد کسی که ترک سر گیرد
21. لب خشک صدف سازد حزین با مهر خاموشی
22. رگ ابر قلم چون صفحه در آب گهر گیرد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده