غزل شمارۀ 541
1. می کند دل در خم زلف تو زاری بیشتر
2. شب چو شد، بیمار دارد بی قراری بیشتر
3. گرچه به می گردد از پرهیز، هر دردی که هست
4. درد دین را می کند پرهیزگاری بیشتر
5. ابر دریا دل کند گل در گریبان خار را
6. ای خوش آن چشمی که دارد ذوق زاری بیشتر
7. ناز راعاشق نوازیهاست در خورد نیاز
8. هر که را عجز است بیش، امّیدواری بیشتر
9. نقش شیطان سیرتش را سر نمی آید فرود
10. می کشد عزّت طلب، هر چند خواری بیشتر
11. هر کجا پستی ست افزون کشتزار خاک را
12. می کند دهقان رحمت آبیاری بیشتر
13. دور خط مستی فزای حسن خوبان شد حزین
14. می شود در نوبهاران، میگساری بیشتر
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده