غزل شمارۀ 544
1. داریم به کف زلفی، محشر به کمین اندر
2. در هر شکن است آن را صد نافۀ چین اندر
3. از سر چوقدم کردم در راه سرکویش
4. دوزخ به يسار افتاد، جنّت به يمين اندر
5. پیمانۀ لعلش را کوثر ز سیه مستان
6. میخانۀ چشمش را، صد کعبۀ دین اندر
7. بتخانۀ مویش را صد باخته دین بنده
8. آتشگه رویش را صد شعله جبین اندر
9. ناخن مزن ای غیرت بر سینۀ پرداغم
10. حسرتکده ها دارم، هر گوشه دفین اندر
11. ابلیس شود خیره، آدم چو رخ افروزد
12. حیرتکده ها داری دریک کف طين اندر
13. آزاده روی سر کن بنیوش حزین از ما
14. عیسی به فلک بر شد، قارون به زمین اندر
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده