غزل شمارۀ 543
1. از کمال خویش نالم نی ز جور روزگار
2. زیر بار خود بود دستم، چو شاخ میوه دار
3. معصیت را خرد مشمر در دیار بندگی
4. عالمی را می توان آتش زدن از یک شرار
5. یاد من گر نگذرد از خاطر او دور نیست
6. آفتاب آنجا که باشد، سایه را نبود گذار
7. تهمت عیش از می گلرنگ، بیجا می کشم
8. گریۀ خونین بود چون شیشه ما را در کنار
9. در هوای آنکه بنماید رخ، آن صبح امید
10. جان به کف دارد حزین، چون شمع از بهرنثار
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده