غزل شمارۀ 546
1. عشق آشنا شد شمع من، طبع هوا خواهش نگر
2. دارد سری با سوختن، اشکش ببین آهش نگر
3. زلف کدامین مه جبین، دارد گرفتارش چنین؟
4. بی تابی شامش ببین، آه سحرگاهش نگر
5. ای از محبّت بی خبر، تا کی کنی خون در جگر؟
6. دردش بکش داغش بين غمهای جان کاهش نگر
7. دلهازهجرت سوخت خوش، زین زهرجان فرسابچش
8. نازگران تمکین بکش، بنشین و بر راهش نگر
9. سرو صنوبر قامتان دارد ز رشک آب روان
10. با دیدۀ انجم فشان، رخسارۀ ماهش نگر
11. از پیچ و تاب هر رگی، دارد حزین، یار آگهی
12. چشم گران خوابش ببین، مژگان آگاهش نگر
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده