غزل شمارۀ 556
1. دلها ز جلوه خون شد و یاری ندید کس
2. عالم به گرد رفت و سواری ندید کس
3. سرگشتگان چو موج بسی دست و پا زدند
4. زین بحر بیکرانه، کناری ندید کس
5. رخسار نانموده، دل از عشق سوختی
6. آتش زدی به شهر و شراری ندید کس
7. سرو و سمن ز ساغر شوق تو سرخوشند
8. در دور نرگس تو خماری ندید کس
9. افسرده بود بس که بساط چمن حزین
10. ایّام گل گذشت و بهاری ندید کس
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده