غزل شمارۀ 581
1. هر گل که پر از لخت جگر نیست کنارش
2. بر سر نتواند زدن از شرم، بهارش
3. از پرتو رخسار جهانسوز تو دارم
4. آن شعله به دل، کآتش طور است شرارش
5. در خورد زوالش نبود دولت دنیا
6. این باده نیرزد به غم و رنج خمارش
7. در سینۀ من بس که شهید است تمنّا
8. دشتی ست که بر روی هم افتاده شکارش
9. از سرو تو این جلوۀ نازی که حزین دید
10. پیداست که بر باد رود صبر و قرارش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده