غزل شمارۀ 583
1. سالک، ز سراغ ره مقصود خمش باش
2. هر سنگ نشان، سنگ ره توست بهش باش
3. با ساقی قسمت نتوان عربده انگیخت
4. چون گل همه دم، کاسۀ خون می کش و خوش باش
5. بر بند زبان، گوش سخندان چونیابی
6. جایی که خرد پرده شنو نیست، خمش باش
7. در عهد تو خونی که بریزد، دیتش نیست
8. مجنون شدۀ عشق تو گو عاقله کش باش
9. می نوش حزین و شکرین نکته فرو ریز
10. گو سرکه جبین زاهد، ازین شیوه ترش باش
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده