غزل شمارۀ 591
1. ای نثار ره تیغ تو سرافشانی شمع
2. داغ سودای تو آرایش پیشانی شمع
3. تا سحر در حرم وصل تو پا برجا بود
4. کس درین بزم ندیدم به گرانجانی شمع
5. آنقدر ضبط زبان کرد که در بزم تو سوخت
6. رشک می آیدم از طرز سخندانی شمع
7. خوش به آرام ازین مرحله در شبگیر است
8. سفر از خود نتوان کرد به آسانی شمع
9. عرق شرم فرو ریزدش از پیشانی
10. خجل از روی تو شد چهرۀ نورانی شمع
11. سودی از سوختن خرمن پروانه نکرد
12. لب گزیدن بود آثار پشیمانی شمع
13. پرده پوشی نتوان کرد به رسوایی ما
14. که لباسی نشود جامۀ عریانی شمع
15. غم و شادی همه یک کاسه کند آتش عشق
16. گریه ناکی نتوان یافت به خندانی شمع
17. فکر آن است که در پای تو ریزد جان را
18. می توان یافتن، از سر به گریبانی شمع
19. شب چو سازد گل روی تو رقم پردازم
20. بر سر خامه زنم لالۀ نعمانی شمع
21. ما و دلدار ز یک شعله کبابیم حزین
22. سوخت پروانۀ ما را غم پنهانی شمع
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده