غزل شمارۀ 604
1. جاری چو به یاد رخ جانان شودم اشک
2. گلپوش تر از صحن گلستان شودم اشک
3. بی قدر شود رشته چو خالی ز گهر شد
4. کو عشق که آویزۂ مژگان شودم اشک؟
5. از جلوۀ مستانۀ آن سرو قباپوش
6. چالاكتر از سیل بهاران شو دم اشک
7. مستانه رگ ابر تری از مژه برخاست
8. تا صف شکن زهد فروشان شودم اشک
9. از حسرت نظّارۀ آن ناوک مژگان
10. در سینه گره گردد و پیکان شودم اشک
11. ویرانۀ عالم شده محتاج به سیلی
12. بگذار حزین آفت دوران شودم اشک
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده