حزین لاهیجی_دیوانغزل ها (فهرست)

غزل شمارۀ 630

1. سپاه فتنه با آن چشم جلّاد است می دانم

2. نگاهش را تغافل، خواب صیّاد است می دانم

3. ز تیر غمزۀ سندان شکاف او خطر دارد

4. به سختی گر دل آیینه فولاد است می دانم

5. نمی دانم کجا وحشی نگاهم می کند جولان؟

6. دل رم دیدۀ من وحشت آباد است می دانم

7. نمی دانم چه شد بانگ درای محمل لیلی؟

8. دل صد چاک من لبریز فریاد است می دانم

9. به خونم دامن پاک نگه را گر نیالودی

10. ز قتلم غمزۀ نامهربان شاد است می دانم

11. نگاه بسملم، مضمون حيرت را تو می دانی

12. مرا مطلب فراموش و تو را یاد است می دانم

13. چه سود احوال دل چون شمع گفتن با تو بی پروا؟

14. که در گوشت حديث سوختن باد است می دانم

15. کجا سر پنجۀ من شانۀ زلف تو خواهد شد؟

16. که این دولت نصیب بخت شمشاد است می دانم

17. رقم زد عشق شیرین کار، نقش بیستون از دل

18. خراش ناخنی سرمشق فرهاد است می دانم

19. كمال حسن بی باکی، گل عشق است سربازی

20. لبالب جوی شیر از خون فرهاد است می دانم

21. علاج تنگی دل، عشق آتش دست می داند

22. مزن بیهوده بال، این بیضه فولاد است می دانم

23. نمی دانم که تعلیم از کدام آتش نفس دارد

24. به هر فنی که خواهی عشق استاد است می دانم

25. دو روزی شد که با دل بسته ای عهد وفا امّا

26. بنای عشق و حسنت، دیر بنیاد است می دانم

27. حزین آسان گرفتم می شود ربط سخن حاصل

28. قبول خاطر دلها، خداداد است می دانم


بعدیقبلی

هیچ نظری ثبت نشده

ابیات برگزیده

* گریه شمع از برای ماتم پروانه نیست
* صبح نزدیک است، در فکر شب تار خودست
شعر کامل
صائب تبریزی
* اندک اندک جمع مستان می‌رسند
* اندک اندک می پرستان می‌رسند
شعر کامل
مولوی
* به منزل رسید آنک پوینده بود
* رهی یافت آن کس که جوینده بود
شعر کامل
فردوسی