غزل شمارۀ 638
1. بود تا چند در دل حسرت آن خوش بر و دوشم
2. هلال آسا کشد خمیازۀ خورشید آغوشم؟
3. به باد دامنی از خاک بردارد شهیدان را
4. قیامت جلوه افتاده ست آن سرو قبا پوشم
5. سراسر می رود مژگان شوخش در رگ دلها
6. خراب هوشمندی های آن چشم قدح نوشم
7. شب افسانۀ زلفش، ندارد گرچه کوتاهی
8. به خواب بیخودی نگذارد آن صبح بناگوشم
9. کند جام نگاهش باده در جام هوسناکان
10. سیه مست تغافلهای آن عاشق فراموشم
11. حزین، از در دوصاف کفر ودین از من چه می پرسی؟
12. درین میخانه، خون مشربم، با جمله می جوشم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده