غزل شمارۀ 692
1. به مستی مرده ام ساقی، مهل مخمور در خاکم
2. چو خم بسپار زیر طارم انگور در خاکم
3. اجل مستور اگر سازد مرا از دیدۀ مردم
4. ولی چون گنج قارون همچنان مشهور در خاکم
5. تجلّی، خانه زاد خلوت گور است عاشق را
6. فروزد عقل روشن دل چراغ طور در خاکم
7. هزاران باغ و بستان دانۀ من در گره دارد
8. دو روزی هم چه خواهد شد اگر مستور درخاکم؟
9. شکستن نیست در طالع طلسم پیکر ما را
10. اگر عالم شود ویرانه، من معمور در خاکم
11. وفا وغیرت داغ محبّت را تماشا کن
12. که دارد سرخ رو، خونابۀ ناسور در خاکم
13. سیه بختم ولی چشم از غبارم می شود روشن
14. نهان چون در سواد سرمه، بینی نور در خاکم
15. وفا کردی که شمع تربت پروانه ات گشتی
16. نمی گردم اگر گرد سرت، معذور در خاکم
17. گداز عشق دارد شرمسار از بی نوایانم
18. زضعف تن نگردد سیر، چشم مور در خاکم
19. نماید گردباد وادی وحشت غبارم را
20. دمی آسوده نگذارد سر پرشور در خاکم
21. نمی گردد حزین، از شیوۀ دل تربتم خالی
22. که باشد ناله ای چون کاسۀ فغفور در خاکم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده