غزل شمارۀ 721
1. نشد فغان به اثر تا ره جنون نزدم
2. سخن به نشئه نشد تا نفس به خون نزدم
3. گرفته است سبوی مرا به سنگ چرا؟
4. گلی به شیشۀ این چرخ آبگون نزدم
5. به نزد شعبده بازان پیاده فرزین است
6. منم که نقش دغل با سپهر دون نزدم
7. سبک سران پی کلکم روند و افسوس است
8. که نعل رخش سخن را چرا نگون نزدم؟
9. چو سلک نظم جگر پاره ها گسسته حزین
10. گره به رشتۀ این اشک لاله گون نزدم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده