غزل شمارۀ 723
1. ما خضر دل به چشمۀ پیکان فروختیم
2. ارزان به تیغ غمزه رگ جان فروختیم
3. رنج تو بود راحت ما دل فتادگان
4. ای زهد، مژده باد که ایمان فروختیم
5. دادیم گرد هستی خود را به سیل اشک
6. ویرانه ای که بود به طوفان فروختیم
7. کالای زشت نیست پسند مبصّران
8. آگاهیی که بود به نسیان فروختیم
9. چیزی که داشت سعی تهیدست در بساط
10. پای شکسته بود به دامان فروختیم
11. آبادی خرابۀ دنیا که می کند؟
12. این عشوه خانه را به بخیلان فروختیم
13. مرهم بهای مهر طبیبان که می دهد؟
14. ناسور داغ را به نمکدان فروختیم
15. بردیم نقد حسرت و دادیم دل به تو
16. خاطر گران مدار که ارزان فروختیم
17. غفلت علاج تفرقۀ روزگار بود
18. مژگان اگر به خواب پریشان فروختیم
19. گرید به حال سینۀ ناپخته، کار دل
20. ما این تنور سرد به طوفان فروختیم
21. کاسد شده ست در همه بازار جنس ناز
22. از بس که دین به گبر و مسلمان فروختیم
23. اندوه روزگار، سویدای دل گرفت
24. آخر به دیو خاتم فرمان فروختیم
25. عزّت که بود موهبت کبریا حزین
26. مشکل به دست آمد و آسان فروختیم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده