غزل شمارۀ 751
1. ز فیض آبرو سبز است، نخل مدّعای من
2. به آب خویش می گردد، چو گرداب آسیای من
3. به معراجی رسانیده ست سروت سرفرازی را
4. که ترسم کوته افتد طرّۀ آه رسای من
5. نمی دانم به دام کیستم، لیک این قدر دانم
6. که در خون زد گلستان را صفیر آشنای من
7. به از کثرت نمی باشد دلیلی راه وحدت را
8. نماید هر سر خاری، چراغی پیش پای من
9. گشاید شاهد مقصودم، آغوش اجابت را
10. حزین از سینۀ چاک است محراب دعای من
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده