غزل شمارۀ 772
1. ز درویشی بقا دارد دل روشن ضمیر من
2. زند پهلو به آب زندگی، موج حصير من
3. کهن تاریخی عشقم که با داوود مدّتها
4. زبور ناله می سنجید کلک خوش صفير من
5. به خواب مرگ نگذارد هجوم لرزه خسرو را
6. زند بر بیستون گر تیشه بازوی دلیر من
7. شکوه عشق دیدم از جهان پوشید چشمم را
8. سلیمان را نیارد در نظر، مور حقیر من
9. زنم دامان مژگان بر غبار تیرۀ دنيا
10. سیاه از سرمۀ خواهش، نگردد چشم سیر من
11. در آن روزی که کردند آبیاری خاک آدم را
12. نمک پروردۀ شور محبّت شد خمیر من
13. نیفشانم ز غیرت از کفن کافور جنّت را
14. غباری بس بود از رهگذار او عبير من
15. به هر دستی کجا سالک دهد دست ارادت را؟
16. سبوی بادۀ کهنه ست، پیر دستگیر من
17. به آب دیده پروردم، گل و خار گلستان را
18. خراش ناله دارد یاد بلبل از صفير من
19. نگه در دیده می دزدم، نظر دانسته می پوشم
20. به سنگ از سخت رویان آمد اینجا بس که تیر من
21. حزین از زندگی این بس مراکز بعد مرگ من
22. کند خوش اهل معنی را کلام دلپذير من
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده