غزل شمارۀ 789
1. جان را سپند ساز و به آتش نثار شو
2. با دل قرار عشق ده و بی قرار شو
3. هر سو چو موج، قطرۀ خود را عنان مده
4. سر را به جیب کش، گهر آبدار شو
5. خواهی ز سنگ حادثه نخل تو وارهد
6. در گلشن جهان تهی از برگ و بار شو
7. آسودگی ست پردۀ غفلت درین سرا
8. ای دیده موج خون زن و ای دل فگار شو
9. از درد عشق چهره چو خورشید زرد ساز
10. زین کان کیمیا، زر کامل عیار شو
11. هرگز نگشته جمع به هم عشق و سرکشی
12. خواهی که بار عشق کشی، بردبار شو
13. سرّ سواد، نقطۀ دل کرده ای حزین
14. بنشین و قطب دایرۀ روزگار شو
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده