غزل شمارۀ 815
1. در دیده نگاه تو که از جوش فتاده
2. مستی ست که در میکده خاموش فتاده
3. مشکی ست که دارد جگر نافه پر از خون
4. خالی که بر آن عارض گلپوش فتاده
5. غارتگر جمعیّت دلهاست ببینید
6. زلفی که پریشان به بر و دوش فتاده
7. مأیوس مکن چشم به راهان چمن را
8. از شوق تو گل یک چمن آغوش فتاده
9. کو صاحب هوشی که کند فهم، سروشم
10. کار سخنم با لب خاموش فتاده
11. هر جرعۀ این غمکده را باده به رنگی ست
12. ته شیشۀ عشق است که سر جوش فتاده
13. با دولت بیدار، هماغوش کند خواب
14. چشمی که بر آن صبح بناگوش فتاده
15. کو عشق که از داغ چراغی بفروزم؟
16. بختم چو شب هجر سیه پوش فتاده
17. فکر تو خموشی ست حزین از سخن عشق
18. این کهنه شرابی ست که از جوش فتاده
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده