غزل شمارۀ 816
1. رسید از عرق آن شاخ گل گلاب زده
2. چو لاله عارض گلبرگش آفتاب زده
3. روان ز هر رگ مویش می مغانۀ ما
4. سر از چغانه خوش و طرّه مشک ناب زده
5. نهال سرشکن سرو قامتان چمن
6. خرام، سیل صفت راه صد خراب زده
7. شکرشکن به سخن، درد دل شنو به وفا
8. نمک ز خنده به دلهای شیخ و شاب زده
9. فکنده طرّۀ مشکین فروتر از سر دوش
10. لبش کرشمه فروش و نگه شراب زده
11. به جلوه آتش دلها چو شعله در شب تار
12. ز حلقه حلقۀ آن زلف پیچ و تاب زده
13. گشود لب به سخن با من دل افتاده
14. نگه گشاده کمین، ابروان عتاب زده
15. من از شکیب، تهی کیسه وضع و او می گفت
16. که ای وصال طلب، عاشق شتاب زده
17. نمی توان ز بتان عاشقانه کام گرفت
18. به خون دیده و دل جوش اضطراب زده
19. ازین مکالمه طومار شکوه پیچیدم
20. قلم به حرف ستمهای بی حساب زده
21. میان شکر و شکایت به خود فرو رفتم
22. نهفته دست نهادم به دل، حجاب زده
23. ز دیده و دل پر خون برون مباد حزین
24. خیال او که شبیخون به خیل خواب زده
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده