غزل شمارۀ 817
1. رگ در تنم ز شورش سودا گسیخته
2. پیوند من ز جان شکیبا گسیخته
3. یارای عقل نیست عنان داریم دگر
4. زنجیر من بهار به صحرا گسیخته
5. الفت کم و غرور فراوان و عهد سست
6. سر رشتۀ امید ز صد جا گسیخته
7. اشک روان به بوم و برم تا چها کند
8. سیلی چنین عنان مدارا گسیخته
9. تا چند ساز ناله به کوه و کمر کنم
10. از زخمه ناخنم رگ خارا گسیخته
11. طالع نگر که با همه صدق و صفای دل
12. الفت میانۀ من و مینا گسیخته
13. در خاکمال عرصۀ دنیا، دلم حزین
14. ماند به قطره ای که ز دریا گسیخته
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده