غزل شمارۀ 834
1. زان نور دیده، شد مژۀ خون فشان تهی
2. از طایر مراد مباد آشیان تهی
3. رشک محبتم نگذارد نفس کشم
4. دل از حديث شوق پر است و زبان تهی
5. ترسم رود ز یاد تو یکباره نام ما
6. از کین ما مکن دل نامهربان تهی
7. خوش ظاهرند زاهد بی مغز و جوزِ پوچ
8. بیرون پر از فریب، ولیکن میان تهی
9. ساقی بیا به یک دو سبو دست ما بگیر
10. داریم ساغری، چوكف عاشقان تهی
11. نی را نوا نماند و جرس را صدا گرفت
12. ما را نشد ز ناله حزین، استخوان تهی
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده