غزل شمارۀ 861
1. به قید آب و گل ای جان ناتوان چونی؟
2. درین کهن قفس ای سدره آشیان، چونی؟
3. تو شمع محفل انسی به تیره وحشتگاه
4. تو زیب مسند قدسی، بر آستان چونی؟
5. عنان گسسته، تو را بحر جود می جوید
6. به ریگ بادیه، ای ماهی تپان چونی؟
7. زلال خضر، تو را، سینه چاک می طلبد
8. نفس گداخته، دنبال کاروان چونی؟
9. به جلوه بود، مدار تو شوخ چشم شرار
10. نشسته در دل سنگ، ای سبک عنان چونی؟
11. تو رشک يوسف مصری، فتاده در چه تن
12. تو باز کنگر عرشی، به خاکدان چونی؟
13. فروغ حسن تو را آفت زوال نبود
14. به عقدۀ ذنب ای مهر خاوران چونی؟
15. هلاک شیوۀ شوخی شوم که گفت، حزین
16. جدا ز وصل من ای زار خسته جان چونی؟
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده