غزل شمارۀ 88
1. به سر گسترده دارد ظلّ عالی، خیل نازش را
2. مخلّد باد یارب سایه، مژگان درازش را
3. فسون عاشقىّ ماست با خال و خم زلفش
4. که بازی می تواند برد، مار مهره بازش را؟
5. قبول سجده را لازم بود، محراب ابرویی
6. به کیش من قضا باید کند زاهد نمازش را
7. هنوز آن شمع بی پروا، نبودش محفل افروزی
8. که از دل داشتم پروانۀ سوز و گدازش را
9. برد عشّاق را فریاد من تا کعبۀ کویش
10. حدی شد ناله ام، صحرا نوردان حجازش را
11. من و نقش قدم، در کوی او زادیم، همطالع
12. سرا پا یک جبین سجده ام، خاک نیازش را
13. به دلتنگی خوشم کز پرده بر ناید غم عشقش
14. چو بو، در پرده پنهان کرده ام از رشک، رازش را
15. مرصّع کار، از لخت دل شوریده سر دارم
16. شکنهای پریشان طرّۀ سنبل طرازش را
17. ندارم شکوه در راه محبّت از سر خاری
18. به پای بی خبر طی کرده ام شیب و فرازش را
19. هوس دارد که سازد تار جان پیوند هر مویش
20. اگر محمود می برّد سر زلف ایازش را
21. حزین از ناله خامش گشت و تحسینی نفرمودی
22. به این جادو دميها، خامۀ افسانه سازش را
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده