غزل شمارۀ 9
1. خواهم درین گلستان، دستوری صبا را
2. تاگرد سر بگردم، آن یار بی وفا را
3. تا خرقه می پذیرد، در رهن باده ساقی
4. ای محتسب صلایی، پیران پارسا را
5. هرخشتی از خرابات، سرچشمۀ حیات است
6. در پای خم برافشان، این عمر بی بقا را
7. خواه از لب مسیحا، خواه از زبان ناقوس
8. صاحبدلان شناسند، آواز آشنا را
9. وقت است پاگذاری، بر دیدۀ سفیدم
10. تا کی به حیله دارم، صبر گریز پا را؟
11. ساغر دگر نگردد، ساقی به سر در آید
12. در گردش ار ببیند، آن چشم سرمه سا را
13. از آتشين عذاران، گردیده دیده روشن
14. قد صار یا کراما لیلی بکم نها را
15. دارد حزین مسکین چشم عنایت از تو
16. از خویش وارهانش یا مطلق الا سارا
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده