غزل های ناتمام شمارۀ 232
1. نمی دانم چه سودا در سر مخمور می گردد
2. که داغم از نگاه تنگ چشمان شور می گردد
3. اگر یابد کسی از وسعت آباد دل، آگاهی
4. به چشمش دامن صحرای امکان گور می گردد
5. چه شهد است این که در زیر نگاه، ای رخنه گر داری؟
6. ز مژگان تو دلها خانۀ زنبور می گردد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده