غزل های ناتمام شمارۀ 236
1. دلم، شب بر خس و خاشاک کویش تا سحر غلتد
2. چو آن شبنم که در گلزار، بر گلهای تر غلتد
3. نه پای رفتن و نی، دست دامنگیریش دارم
4. درین بی دست و پاییها، مگر اشکم به سر غلتد
5. درین بزم آنقدر از خود، ز خودکامی طمع دارم
6. کزین پهلو سپند من، به پهلوی دگر غلتد
7. سرت گردم، مكن منع از تپیدن، نیم بسمل را
8. رسد عاشق به آرامی، چو در خون جگر غلتد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده