مثنوی شمارۀ 47 : حکایت
1. من و زشت رویی به عزم حجاز
2. گرفتیم در پیش راه دراز
3. نبستی ز لهو و سقط دم زدن
4. زبان را به یک چشم برهم زدن
5. چو آتش به هر خشک و تر در ستیز
6. در او ذوق شیرین لبان، تلخ و تیز
7. رسیدی به هر شیشه دل، سنگ او
8. بهانه نمی خواستی جنگ او
9. برانگیختی رود [و] طوفان عاد
10. ز خُلق خردپروران دورباد
11. اسیر بلا را گران بود بند
12. نمی کرد سودی به وی زجر و پند
13. نکردی دوا در مزاجش عمل
14. چه افيون به کامش، چه ماء عسل
15. شدی عاجز از چارۀ او ادیب
16. فزون می شدش از مدارا، لهيب
17. ز نرمیّ و راحت به فریاد بود
18. برش پنبه سندان فولاد بود
19. نمی کرد در طبع آن بی نظیر
20. نه زرنیخ کاری، نه ماءالشّعیر
21. به خوی بدش مدّتی ساختم
22. ردای تحمّل برانداختم
23. چو کردیم طی، پاره ای از طریق
24. گرفتیم غربت، ز حال رفیق
25. چو رایش عجب بود و کارش شگفت
26. ازین بنده بی جرم دوری گرفت
27. رخ از خشم ما را نهفت از نظر
28. که شد یوسف کاروان دگر
29. براندند چون منزلی چند پیش
30. برآمد خطر از کمینگاه خویش
31. قضا را به آن کاروان عرب
32. رسید آفت قتل ونهب و تعب
33. نشد چاره تدبیر، تقدیر را
34. عرب عور کرد از قضا عیر را
35. به غارتگران چون سر و کار بود
36. چو بغداد تاراج تاتار بود
37. حرامی رها کرد آن قافله
38. در آن دشت، بی زاد و بی راحله
39. شکم بی طعام و گلوگاه خشک
40. سیه گشت خونها چو در نافه مشک
41. همه عور و زخم سنان جابجا
42. من اللّيل يلبس ثواب الدجا
43. در آن دشت تفسیده، سرگشتگان
44. قدم رنجه کردند از تاب جان
45. کشیدند سرگشتگی چند روز
46. شب تیره، روز آفتاب تموز
47. پس از رهنوردان فجّ عميق
48. رسیدند عریان به وادی العتيق
49. لب زخمها چون عقیق یمن
50. ز غم گشته موی سیه چون سمن
51. حریفان به کیش مغان آمده
52. نفس آتش و سینه آتشکده
53. چو مجنون تنی پر ز داغ سنان
54. رگی مانده و مشتی از استخوان
55. در آنجا به امداد اهل عراق
56. گرفتند جایی که نعم الوثاق
57. به نیروی همراهی آن رفیق
58. نمودند ادراک بیت العتیق
59. در آن مشعر النّور بیت الشّرف
60. که طوبى لِمَن طافَها وَاعْتكَف
61. پدید آمد آن یار ناسازگار
62. بسی پوزش او را، بسی شرمسار
63. قد تیر آن نوجوان چون کمان
64. بجا مانده از وی پی و استخوان
65. شده آشکار و نهانش بدل
66. دگرگونه در شکل و خوی و عمل
67. نه گرمی، نه تندی، نه شور و شری
68. ز آتش بجا مانده خاکستری
69. تنش نغمۀ عاجزی می سرود
70. سرش خاک ره، دیده زاینده رود
71. اگر گربه ای گوش او می کشید
72. به از موش، همراه او می دوید
73. چو دیدم چنانش، مرا گفت دل
74. که غم می تواند شدن، غمگسل
75. بد و نیک آنجا که وضع حقند
76. به کاری، درین پردۀ ازرقند
77. بسا قفل سربستۀ اختر است
78. که مفتاح آن، رُمح غارتگر است
79. چو رهبر به حالت نمی داشت سود
80. همین راهزن، خضر راه تو بود
81. لب عارفان بود عاجز بیان
82. تو را کرد تلقين زبان سنان
83. علاجت نمی کرد غمخوارگی
84. تو را چاره شد، عجز و بیچارگی
85. من این نکته دارم ره آورد را
86. که درد است گاهی دوا، درد را
87. حزین از هواهای ناسازگار
88. چه می جوشی از سرکۀ روزگار؟
89. که این سرکه، درمان صفرای توست
90. مَنِه سرکه نامش که صهبای توست
91. دم عیسوی دان حیا و دبور
92. ازین خاکدان چشم بد باد دور
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده