مثنوی شمارۀ 65 : حکایت
1. شبی در نشابور مأوای من
2. به تقدیر فرمانده ذوالمنن
3. سر تربت پاک عطّار بود
4. دلم آگه و دیده بیدار بود
5. مراقب نشستم چو نیمی ز شب
6. صفا یافت وقتم، صفایی عجب
7. شنیدم که می گفت آن پیر راه
8. اگر مرد عشقی، مرادی مخواه
9. چو این حرف ازو گوهر گوش شد
10. ز گفتار لب بست و خاموش شد
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده