1. کجا رفت آیین مردان حق؟

2. چه آمد کزین سان سیه شد ورق؟

3. کنم یاد چون سیرت رفتگان

4. گشاید دل از دیده سیل دمان

5. کجایند مستان صهبای عشق؟

6. دل و دین به دستان سودای عشق

7. کجایند آن سالکان طریق؟

8. که در جامشان باد، شهد رحيق

9. کجایند آن یارکان کهن؟

10. که ناید از ایشان به گوشم سخن

11. از آنان که دیدیم و بودند چند

12. نشان هیچ ندهد جهان نژند

13. ندارم یکی ز آنهمه یادگار

14. چه سازم به تنهایی روزگار؟

15. چه رسم است این دهر غدّار را

16. که از یار سازد جدا یار را؟

17. همان به که آرم به میخانه رو

18. گشاید مگر کار، دست سبو

19. مگر مستی از غم خلاصم کند

20. قدح محرم بزم خاصم کند

21. بیا ساقی سرو پیکر، بیا

22. بیا ای به بالا صنوبر بيا

23. سر عاشقان سایه پرورد توست

24. طبیب دل ناتوان، درد توست

25. بده می که مخمور و بی طاقتم

26. به خون تشنۀ تقوى و طاعتم

27. میی کان به حق آشنایی دهد

28. ز بیگانگیها رهایی دهد

29. بده ساقی آن بادۂ صاف را

30. مبدّل کنِ جمله اوصاف را

31. شرابی که آسایش جان ازوست

32. ز خود رفتگیهای مستان ازوست

33. خمار شبم می فشارد گلو

34. شرابم ده از جام خورشید رو

35. بده ساقی آن خصم زهد و صلاح

36. طلعت الثّريّا و كاد الصّباح

37. صبوری ز دل رخت بیرون کشید

38. مرا حسرت باده در خون کشید

39. دل ناصبور مرا چاره کن

40. یکی جرعه در کام میخواره کن

41. بده ساقی آن جام کیخسروی

42. که صبرم ضعیف است وانده قوی

43. مگر نیروی می، توانم دهد

44. ظفر بر غم بیکرانم دهد

45. چه خوش گفت جمشید روشن روان

46. که می، نور جان است و تن را توان

47. بده ساقی آن روح پیما قدح

48. که جان را فتوح است و دل را فرح

49. غبار ضمیرم گرفته ست اوج

50. فتاده ست دریای اشکم به موج

51. کسی کو که راحت گرایی دهد؟

52. مگر کشتی می رهایی دهد