مثنوی شمارۀ 82 : در مذمّت طمع و زشتی آن گوید
1. شبی سر برآوردم از جیب خویش
2. چو آهی که خیزد ز دلهای ریش
3. طمع جلوه گر شد مرا در نظر
4. ز هر زشت رو پیکری، زشت تر
5. بدو گفتم ای راندۀ بخردان
6. پدر کیستت؟ بازگو، در جهان
7. بگفتا که شک در قضا و قدر
8. نظر بستن از خالق نفع و ضر
9. بگفتم که از پیشۀ خود بگو
10. چه بافی درین کارگاه دورو؟
11. چه صنعتگری داری از جزء و کل؟
12. بگفتا: زبونی و خواری و ذُل
13. بدو گفتم از حاصل خود خبر
14. بگو شمّه ای باز، ای خیره سر
15. مآلت کدام است و غایت کدام؟
16. بگفتا که حرمان بود و السلام
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده