غزل شمارهٔ 207
1. مردم و خود را ز غمهای جهان کردم خلاص
2. عالمی را هم ز فریاد و فغان کردم خلاص
3. در غم عشق جوانی میشنیدم پند پیر
4. خویشتن را از غم پیر و جوان کردم خلاص
5. خوش زمانی دست داد از عالم مستی مرا
6. کز دو عالم خویش را در یک زمان کردم خلاص
7. گفتمش آخر هلالی را ز هجران سوختی
8. گفت او را از بلای جاودان کردم خلاص
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده