غزل شمارهٔ 81
1. آمد آن سنگیندل و صد رخنه در جان کرد و رفت
2. ملک جان را از سپاه غمزه ویران کرد و رفت
3. آن که در زلفش پریشان دل ما جمع بود
4. جمع ما را همچو زلف خود پریشان کرد و رفت
5. قالب فرسودهٔ ما خاک بودی کاشکی
6. بر زمین کان شهسوار شوخ جولان کرد و رفت
7. گر دل از دستم به غارت برد چندان باک نیست
8. غارت دل سهل باشد، غارت جان کرد و رفت
9. رفتی و دل بردی و جان من از غم سوختی
10. بازگرد آخر، که چندین ظلم نتوان کرد و رفت
11. دل به سویش رفت و در هجران مرا تنها گذاشت
12. کار بر من مشکل و بر خویش آسان کرد و رفت
13. در دم رفتن هلالی جان به دست دوست داد
14. نیمجانی داشت، آن هم صرف جانان کرد و رفت
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده