غزل شمارۀ 1000
1. این چنین کز دیده و دل غرق آب و آتشم
2. رَخت هستی را ز موج غم به ساحل چون کشم
3. صوت جان افزای مطرب گر نباشد گو مباش
4. زانکه من با ناله های دل خراش خود خوشم
5. تا نداند کس ز خیل مهوشان یار مرا
6. دل به یکجا و نظر بر طلعت هر مهوشم
7. شهسوارا بی کسان را کس نجوید خونبها
8. زار کش چون مور زیر سُمّ نعل ابرشم
9. تو کمر ترکش همی بندی و من در غم که چون
10. بر دلِ افکار آید ناوکی زان ترکشم
11. وقف کردم پنج حس بر شش جهت باشد گهی
12. دولت وصلت شود حاصل ازین پنج و ششم
13. تا قیامت همچو جامی مست و بیهوش اوفتم
14. گر ز جام نیم خوردت جرعه ای دیگر چشم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده