غزل شمارۀ 1015
1. خوش آنکه تو شب خواب کنی من بنشینم
2. تا روز چراغی بنهم روی تو بینم
3. باشد به کمانخانۀ ابروی توام چشم
4. چشمان تو ناکرده ز هر گوشه کمینم
5. گاهی به تصوّر ز لبت بوسه ربایم
6. گاهی به تخیّل ز رُخت غاليه چینم
7. پوییدن راه تو به سر گر دهدم دست
8. از شادیِ آن پای نیاید به زمینم
9. با باد صبا بعد سجودت نکنم روی
10. ترسم که برد خاک درت را ز جبینم
11. خواهم من دلداده خود از مهر تو جان داد
12. هر دم چه کشی خنجر بیداد به کینم
13. جامی مخور اندوه که جز مهرِ بتان نیست
14. دین تو که من از دو جهان شاد بدینم
بعدیقبلی
هیچ نظری ثبت نشده